سیر مفهومی مدیریت دانش
فرهنگ. واژهای فارسی و مركب از دو جزء“ فر” و “هنگ” است ”فر” پیشوند و به معنی جلو، بالا و بر است و“ هنگ“ از ریشه اوستائی“ تنگا“ است، به معنی «كشیدن، سنگینی و وزن». این واژه از نظر لغوی، به معنی بالا كشیدن، بركشیدن و بیرون كشیدن است. در ادبیات فارسی به مفهومیكه برخاسته از ریشه كلمه باشد، نیامده است.
مفهوم فرهنگ از نظر تنوع، وسعت معانی، سیر تاریخی و برداشت ادبی، دارای ابعاد گستردهای است و امروزه در همه زمینههای علوم انسانی، هر پژوهش و نگرشی، نیازمند شناخت كلی و شیوههای تحول آن است. تمام علوم، بویژه رشتههای علوم انسانی، فرا راه پژوهشهای خود به پرتوی از چراغ فرهنگ شناسی نیازمندند. اهمیت شناخت فرهنگ با ابعاد وسیع، متنوع و انسان شمول آن در علوم اجتماعی، امروزه به جایی میرسد كه بگویند: “ انسان حیوانی است با فرهنگ” (روح الامینی، ۱۳۶۵)
در این فصل با مفهوم فرهنگ از ابعاد مختلف آشنا خواهید شد. همچنین به تعاریف مختلف فرهنگ اشاره میشود و در انتها سازمان تعریف میشود.
مـفهوم فـرهنـگ
فرهنگ درادبیات فارسی
در ادبیات فارسی فرهنگ بر حسب زبان و مورد، با مفاهیم مختلف بكار رفته است . در شاهنامه، فردوسی واژه فرهنگ را مترادف با مفهوم دانش و هنر میداند.
فرهنگ درقابوسنامه
در قابوسنامه، واژه فرهنگ مترادف با هنر و به معنی“ آموختن“ و“ بكار بستن“ آمده است. در كتاب لغت برهان قاطع، به معنی دانش و عقل آمده است. با شروع تعلیم و تربیت جدید در ایران، واژه فرهنگ به معنی آموزش و پرورش بكار رفت و در كتب و مقالاتی كه در این زمینه از زبانهای انگلیسی و فرانسوی ترجمه شده واژه فرهنگ در برابر كلمه Education بكار رفته است. همچنین وزارتخانهای كه به امر تعلیم و تربیت میپرداخت، وزارت فرهنگ نامیده شد. (روح الامینی، ۱۳۶۵)
فرهنگ درادبیات عرب
در ادبیات و زبان عربی، واژه“ ثقافه“ را دانشمندان علوم اجتماعی عرب، معادل آن قرار دادهاند، این لغت از ریشه“ ثقف“ به معنی آموختن، ماهر شدن و یافتن آمده است. در كتابهای علوم اجتماعی جدید، نویسندگان كلمه“ الثقافه“ را در كنار كلمه فرهنگ قرار میدهند. (روح الامینی، ۱۳۶۵)
فرهنگ درزبانهای فرانسوی وانگلیسی
واژه فرهنگ در زبانهای فرانسوی و انگلیسی با كلمه كولتر ”و كالچر“ كه در اصل به معنی كشت و زرع است. در ادبیات فرانسه، معنی این كلمه از پرورش گیاهان به پرورش حیوانات و بالاخره پرورش انسان تعمیم یافت. امروزه در كتابهای لغت فرهنگ نامهها در برابر كلمه Gulture، واژه فرهنگ قرار میگیرد و عمدتاً محققان در آثار و تالیفات خود، این دو لغت را به یك معنا به كار میبرند.
تـعاریف فـرهنـگ
تعاریف گوناگونی برای فرهنگ ارائه شده است. انسان شناسان برای فرهنگ بیش از ۱۶۴ تعریف ارائه كردهاند برخی از این تعریف شامل همه چیز است، از قانون ومذهب گرفته تا هنر، در حالیكه برخی دیگر برجهت گیریهای ارزشی ۱ خاص نظیر فردگرایی یاجمع گرایی تاكید میكند. در یك محیط تجاری كه اعدادوارقام حرف اول را میزنند، فرهنگ غالبا شفاف یا بسیار مبهم ارزیابی میشود. فرهنگ واژهای است كه كاربرد اصلی آن در دو زمینه است. در یك زمینه فرهنگ در گستردهترین معنی میتواند به فرآوردههای تمدنی پیچیده و پیشرفته اشاره داشته باشد كه در چنین معنایی به چیزهایی مانند ادبیات، هنر و فلسفه، دانش و فن شناسی باز میگردد و آشنایی و برخورداری از ظرافتهای زندگی، قدرشناسی و خشنودی بر گرفتن از آنها را نمایان میسازد. از این رو فرهنگ در این معنا به فرهیختگی انسان اشاره دارد و آموختنیهای وی را نمایان میسازد. در زمینه دیگر فرهنگ از سوی مردم شناسان و دیگر كسانی كه موضوع انسان را بررسی میكنند به كار میرود و در این معنی به آفریدههایاندیشه، عادات و اشیاء مادی اشاره دارد كه در پی انباشت آنها سازگاری پیچیدهای بین انسان و محیط طبیعی وی پدید میآید. در معنی نخست جدایی بین انسان و دیگر گونههای جانوران است. جانوران نمیتوانند فرهنگ پدید آورند یا آنچه را آموختهاند به دیگران بیاموزند و بدین سبب از انسان جدا هستند. در مفهوم دوم است كه شماری از دانشمندان مردم شناسی، فرهنگ را یك سبك یا شیوه زندگی یا رفتار انسانی میدانند و از این رو بر این باورند كه گروههای متفاوت مردم شیوههای متفاوتی برای زندگی در پیش میگیرند. (طوسی، ۱۳۷۲)
تعاریف زیادی تاكنون از فرهنگ شده است. در این میان جامعه شناسان و مردم شناسان بیشتر به تعریف و تبیین فرهنگ پرداختهاند، چند نمونه از تعاریف مهم فرهنگ آورده میشود (طوسی، ۱۳۷۲) ادوارد تیـلور، فـرهنـگ را مجموعهای از آداب و رسوم، معتقدات، استعدادها، هنر، مذهب، اخلاق، و قوانین تعریف كرده است. (فرجاد، ۱۳۶۱)
۱ Value Orientations