نادرپور در شعر یک پیکرتراش بود

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – احسان اکبرپور: شانزدهم خردادماه زادروز نادر نادرپور بود؛ شاعر رمانتیکی که به گفته فیض شریفی، نگاه ناسیونالیستی، انزوا، مرگ‌اندیشی و تفاوت اندیشه‌اش در باب مسئله تعهد شاعرانه سبب شد که غریب بماند و با نقد تند شاعران و ناقدان روبه‌رو شود. نتیجه آن شد که نادرپور، دست‌کم تا قبل از مرگی زودرس،‌ آنگونه که شایسته‌اش بود؛ شناخته و تحسین نشد.

منتقد نام‌آشنای شیرازی معتقد است که نادرپور از شاعران رمانتیک قبل از خود، مانند مشیری و تولّلی گذر کرد و تبدیل شد به یکی از شاعران بزرگ نیمایی؛ شاعری که در عین مهجور بودن، گوهرهای درخشانی به گنجینه «شعر زمان ما» افزوده است. مشروح گفت‌وگوی ایبنا با نویسنده مجموعه «شعر زمان ما» را که یکی از مجلدهایش به قلم او به نادرپور اختصاص یافته است، در ادامه بخوانید.
  
آیا نادرپور یک شاعر نیمایی است و مانیفست شعر نیما را در شعرهایش رعایت کرده است؟

«افسانه» آغاز کار نیما به‌سوی شعر مدرن است. نیما در «افسانه» بین عشق‌های تلخی که می‌تواند نمادی از جوانی خودش باشد، دیالوگ‌هایی برقرار می‌کند. او معتقد است «کس نچیند گلی که نبوید/ عشق بی حض و حاصل خیالی‌ست» و خطاب به حافظ می‌گوید: «حافظا! این چه کید و دروغی‌ست/ کز زبانِ می‌ و جام و ساقی‌ست؟/ نالی ار تا ابد، باورم نیست/ که بر آن عشق‌بازی که باقی‌ست/ من بر آن عاشقم که رونده است»؛ و بخشی از شخصیت حافظ را که به سمت عرفان می‌رود، زیر سؤال می‌برد و معشوقش را از آسمان به زمین می‌آورد.

پس از «افسانه»، فریدون توللی شعر زیبای «مریم» را می‌سراید. شعری که آن را سرآغاز شعر رمانتیک در ایران می‌دانند و به اعتقاد من متأثر از شعر «قو»ی نیماست که از نظر فضاسازی شعری و انتخاب واژه‌ها، ویژگی‌های شعر رمانتیک اروپا را دارد و نقطه اتصالی بین شعر رمانتیک و مدرن ایران است. البته نیما معتقد است رمانتیک‌ها نتوانستند ذهنیت و عینیت‌شان را هماهنگ کنند و هنوز در فضای شعر «افسانه» هستند، درحالی‌که او با شعر «ناقوس»، «مرغ آمین»، «ققنوس» و «آی آدم‌ها» از این فضا گذر کرد؛ اما من معتقدم که شاعران رمانتیک، نه‌تنها شعر نیمایی را دچار مشکل نکردند، بلکه پلی بودند برای اتصال اندیشه مردم به سمت شعر نیمایی.
 
مؤلفه‌های شعر نیمایی چه تفاوتی با اندیشه رمانتیک‌ها دارد؟

روایتگری، رئالیسم، دید تئاتری، جزئی‌نگری و نگاه زمینی داشتن به وقایع از مؤلفه‌های شعر نیمایی است. درحالی‌که رمانتیک‌ها وقایع را به‌صورت کلی می‌بینند و نگاهی سمبلیک دارند. البته برخلاف سمبلیست‌های اروپا که تفاوت بسیار زیادی با رئالیست‌ها دارند، در کشور ما در آن دوران سمبلیسم با رئالیسم بسیار هماهنگ بود.
 
برگردیم به نادرپور…

نادرپور در کنار تصویرگرایی، نگاهی جزئی‌بین نیز دارد؛ اما ایماژهایی که می‌سازد، رمانتیک است و مربوط به دردهای خودش است.
 
به همین خاطر است که براهنی و فروغ به او حمله می‌کنند؟ ظاهراً فروغ در جایی می‌گوید: «نادرپور تصویرساز ماهری است، اما تصویر به چه درد می‌خورد؛ وقتی شعرش از محتوا خالی است.»

شاید اگر فروغ زنده بود، نظرش تغییر می‌کرد، همان‌طور که بعدها براهنی نظرش را نسبت به نادرپور تعدیل کرد و شعرهای «نامه‌ای به نصرت رحمانی» و «قصه بهاری» او را بهترین شعرهای نیمایی بعد از انقلاب خواند. نادرپور تصویرگری ماهر است، اما بین تصویرها، با دیدگاه و نگاهش یک اتصال مرئی و نامرئی وجود دارد و تصویرسازی او با تصویرسازی منوچهری دامغانی تفاوت وجود دارد. منوچهری نقاش است، اما نادرپور یک پیکرتراش. وقتی منوچهری می‌گوید: «کرده گلو پر ز باد، قمری سنجاب‌پوش/ کبک فرو ریخته، مُشک به سوراخ گوش»، صرفاً توصیفی از طبیعت ارائه می‌کند، درحالی‌که تصویرسازی‌های نادرپور با روحیاتش کاملاً هماهنگ است.

من وقتی ۱۶ کتاب شعر نادرپور را از لحاظ قالب شعری بررسی کردم، متوجه شدم او از لحاظ ساختار شعری، ساختار مکانیکی شعر نیما را رعایت کرده و با آن هماهنگ است؛ یعنی بند بندهای شعرش قافیه و ردیف دارند و یک مفهوم کلّی نیز به‌صورت مرئی و نامرئی بین این بندهاست که آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد. البته آن شکل اندام‌واری که مثلاً در «داروگ»، «می‌تراود مهتاب» و «ری‌را»ی نیما وجود دارد، در شعر نادرپور دیده نمی‌شود. همچنین نیما یک شاعر جهان‌وطنی است، اما نادرپور نگاهی ناسیونالیستی دارد. بااین‌وجود اما نادرپور برخلاف توللی و خانلری (که از آن‌ها گذر کرد)، بیشتر شعرهایش را در قالب نیمایی سرود. مثلاً او شعری به نام «قصه بهاری» سروده که حتی براهنی درباره‌اش می‌گوید: «هیچ شعری نبوده که بتواند به این خوبی و با این ساختار زیبا غربت، انزوا و تنهایی یک شاعر را در هرکجای جهان به تصویر کشد.»

با آنکه این شعر در قالب چهارپاره است، اما تصویری که نادرپور در این شعر ارائه می‌دهد، بی‌اندازه به شعر نیما نزدیک است؛ یعنی یک تصویر عینی و ذهنی شبیه به مثلاً شعر «اجاق سرد» نیماست. همان‌گونه که نیما در آن اجاق سرد، تصویری از بیرون ارائه می‌دهد و سپس با ذهنیت خود آن اجاق سرد را آرزوهایی در نظر می‌گیرد که خاموش شده‌اند؛ نادرپور نیز در «قصه بهاری» چنین تصویری ارائه می‌دهد. اتفاقاً نیما جایزه بهترین شعر نیمایی را به شعر «کهن» اخوان داد و گفت «بقیه شاعرها نفهمیدند من چه می‌گویم.» چون باآنکه اخوان در شعر «کهن» از یک قالب کهن استفاده کرده، اما مانیفست شعر نیما را در این شعر کاملاً رعایت کرده است.
 
به نظر شما غربت و تبعید تقریباً خودخواسته نادرپور، چه تأثیری بر شعرش گذاشت؟

نادرپور از همان اولین دفتر شعرش «چشم‌ها و دست‌ها»، خودش را پیر می‌دید. وقتی هم به غربت رفت، این حس پیری در او و شعرش تشدید شد. البته این تنهایی و مرگ‌اندیشی در همه شاعران رمانتیک ما وجود داشت و در مقایسه با رمانتیک‌های اروپا مثل بلیک، هوگو، لامارتین و… که دست‌کم در هشتاد درصد شعرهایشان خوش‌بینی وجود دارد، شاعران رمانتیک ما جهان را تلخ می‌دیدند و بودلری بودند (بودلر به‌صورت تعمدی خودش را آدمی متفاوت با دیگران می‌دید و با تظاهر به کارهای خلاف عرف، رفتارهایی مازوخیستی از خود نشان می‌داد.) بااین‌همه، اشعار رمانتیک بودلر به ناخودآگاه انسان نفوذ می‌کند، اما رمانتیک‌های اولیه ایرانی مانند مشیری، هیچ‌گاه «من»شان به ناخودآگاه نرسید و در سطح باقی ماند. مثلاً وقتی نیما می‌گوید «در تنم طوفان افتاده است»، نگاهی کاملاً متفاوت با این شاعران رمانتیک دارد و شعر آن‌ها نقبی به اعماق وجود نمی‌زنند و هیچ‌گاه شبیه این شعر پل والری نمی‌شوند: «زخمی به من بزن، عمیق‌تر از انزوا.» البته شاید دلیل این موضوع و اینکه شاعر ایرانی نمی‌تواند باله برقصد، تفاوت جامعه‌ای است که در آن زیسته.
 
با این وضعیت، به نظر شما ویژگی شاخص شعر نادرپور چیست؟

نادرپور به دلیل وسواس زیادش در شعر، از کلمات بلورین استفاده می‌کرد. کلماتی که بار عاطفی بالایی دارند. مثلاً او حتی وقتی از کلمه هواپیما استفاده کند سعی نمی‌کند آن را در شعرش درونی کند؛ بنابراین در شعر نادرپور این کلمات مجرد باقی می‌مانند. مثلاً این شعر یک شاعر جوان را در نظر بگیرید: «ویزایش را از سفارتخانه سوسن‌ها می‌گیرد.» باوجودآنکه «ویزا» و «سفارتخانه»، واژه‌هایی خشن هستند، اما شاعر آن‌ها را با «سوسن‌ها» هماهنگ کرده و احساس نمی‌کنی که دو کلمه خشن با دو کلمه دیگر هماهنگ شده است. شاملو و نصرت رحمانی نیز در انتخاب واژه‌ها همین‌گونه عمل کرده‌اند، اما نادرپور وقتی وارد جهان امروز می‌شود و از کلماتی که نمود امروزی‌تری دارند، استفاده می‌کند؛ نمی‌تواند آن‌ها را با زبان آرکائیکش هماهنگ و درونی کند. بااین‌وجود همان‌طور که منتقدان نیز بعدها اذعان کردند، چندین شعر او، جزو شاهکارهای شعر نیمایی است. به اعتقاد من شعرهایی همچون «شعر انگور»، «آشتی»، «خوابی به بیداری»، «عقرب و عقربک» و چند شعر دیگرش چیزی کم از شاهکارهای اخوان، شاملو و دیگر شاعران معاصر ما ندارد.
 
بااین‌وجود، آیا نادرپور توانست از رمانتیک تولّلی و مشیری فاصله بگیرد؟

توللی و مشیری حتی زمانی که شعر نیمایی سرودند، به ادبیات کهن برگشتند و گویی غزل‌هایی تکه‌تکه سرودند؛ اما نادرپور به توصیه نیما عمل کرد و یک حد اعتدال میان مضامین، گنجینه واژگان و تصویرپردازی‌هایش به وجود آورد. به اعتقاد من اشعار نادرپور حتی در زمینه مسائل اجتماعی نیز چیزی از شاملو کم ندارد، اما بسیار غریب و مهجور ماند و اکثر شاعران و منتقدان هم‌عصرش او را کوبیدند. هرچند که بعد از مرگش، یدالله رؤیایی که معتقد بود شعرهای نادرپور مربوط به قفسه کتابخانه است، نظرش را عوض کرد و هم او و هم براهنی نگاهشان شفاف‌تر و بهتر شد؛ شاید هم غمگین شدند. رؤیایی مدتی بعد از مرگ نادرپور نوشت: «هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که نادرپور با مرگ خودش بتواند زندگی مرا تصرف کند و روحیه پیچیده و بغرنج و درهمی را با مرگی ساده مشغول کند. در این هفته چیزی نیست که در من و روزهای من بگذرد و مرا از فکر به او و مرگ او بازبدارد. گاهی خودش، گاهی شعرش و گاهی هر دو با هم.» به نظر می‌رسد به خاطر همین مسئله «تعهد» بود که نادرپور از جانب منتقدان رانده شد و شاعرانی مثل شاملو و اخوان و… نیز به نحوی او را حمایت نکردند و تنها ماند. البته نگاه ناسیونالیستی‌اش نیز در این تنهایی و مهجور ماندن بی‌تأثیر نبود و او را بسیار زود پیر کرد.
 
وقتی برای نوشتن کتاب «شعر زمان ما. نادر نادرپور»، آثار او را بررسی می‌کردید، با چه نکات تازه‌ای از شعر و اندیشه نادرپور مواجه شدید؟

منابع و مأخذ من برای نوشتن کتاب نادرپور، ۴۷ کتاب بود. البته تعداد نقدهای نوشته‌شده بر شعر او بسیار محدود است و من جز نقدی حدوداً سی‌صفحه‌ای از رؤیایی و نقد تند براهنی که بدون توجه به متن اشعارش، او را با صفت «شازده» نواخت؛ هیچ نقد علمی بر نادرپور و اشعارش ندیدم. برای نوشتن کتاب (شعر زمان ما. نادر نادرپور) نیز به آثار او و متن اشعارش توجه کردم. به اعتقاد من، بخشی از خشم نهفته در اشعارش، به خاطر آن است که او را نشناختند و شعرش مورد تفقد جامعه سیاست‌زده ما قرار نگرفت. نادرپور شعری دارد به نام «عقرب و عقربک» که اتفاقاً آخرین شعر اوست. در این شعر، او از عقربی می‌گوید که محاصره شده و می‌خواهند او را در شعله آتش بسوزانند. عقرب هم «از سر خشم و پریشانی/ دم انباشته از زهر زلالش را/ بر وجود عبث خویش فرومی‌آورد» و خود را می‌کشد. به نظر من برخی با شیطنت، دور نادرپور آتش روشن کردند و او هم خودش را نیش زد و تنهایی، انزوا، و مرگ‌اندیشی‌اش مثل خوره او را خورد و به مرگ زودرس دچار کرد. شاید به همین خاطر بود که من تلاش کردم تا نشان دهم نادرپور با وجود شعرهای مرگ‌اندیشانه و…، اتفاقاً یک شاعر عاشق بوده و به زندگی عشق می‌ورزیده است. از همین رو بود که بسیاری از اشعار کتاب «شعر زمان ما» نادر نادرپور را از میان عاشقانه‌هایش انتخاب کردم.

این مطالب را به اشتراک بگذارید: