خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- کمال شفیعی مشعوف: پشیمانم از اینکه خواندن و نوشتن یاد گرفتهام/کاش در ده میماندم و گوسفند میچراندم…
شاید همین پاسخ پایانی محمد الماغوط شاعر، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار سوری پاسخی به معمای هستی باشد. گفتمانی به وسعت سکوت؛ سکوتی که در وادی آن رنج هستی را با همه فراز و فرودهایش، چونان رمهای در غبار میتوان دید که در حال محو شدن است:
ترس
ساق پای خود را
مثل سواری شیر دل
دور پهلوهای من گرفته
و مهمیزهایش را در تنم فرو میکند
تا با افتخار و سپاسگزار شیهه بکشم
و من هم اطاعت میکنم
زیرا پوستم مثل گال گرفتهها میخارد
و مایلم کسی سیلیام بزند
به من خیانت کند
مرا به مبارزه بطلبد
خوارم کند
در صورتم تف بیندازد
و در دواتم
چرا که از عزت نفسم
خسته شدهام
و دیگر این قلم بهترین غذای من نیست
آنطور که ماست و خرما
بهترین غذای پیامبران است.
از نکات مهم در نظام نشانهشناسی زبان، مقوله سکوت است. از نظر «پیرما شری» اثر ادبی نه چندان با آنچه میگوید، بلکه با آنچه نمیگوید با ایدئولوژی مرتبط میشود. در سکوتهای معنیدار، در درنگها و غیبتهای متن است که میتوان حضور ایدئولوژی را به قاطعانهترین نحو ممکن حس کرد و در کارکرد زیباییشناسانه و پدیدارشناسی اثر، باید این سکوتها را به سخن گفتن وا داشت. اگرچه متن، کانون و وفور معناست، اما سکوت به عنوان بخش مهمی از زبان، کارکردی گفتمانساز دارد. معناهایی را در خود پنهان کرده است که شعر را از سطح زبان عادی به تأویلهای چندگانه رهنمون میسازد. انرژیهایی که کلام را به استتار میکشاند مانند خطوط قرمز سیاسی، اخلاقی، اجتماعی، عاشقانه و بایدها و نبایدهایی که کلام به عنوان حلقه واسطه شاعر و مخاطب در مجموعه قراردادهای ذهنی و زبانی متفاوت این دو، نقشی میانجی را برعهده دارد.
آنچه در سرشت ذهن و زبان الماغوط بنمایههای شعری او را برساخته است، عناصر بیواسطهی محیطی است که با کوچکترین تغییری به صورت طبیعی وارد نُرم زبانش شده است. زنجیره کلمات محمد الماغوط ناگفتههای بسیار را در خود پنهان کردهاند که جز با گفتن پنهان نمیماندند و این پوشیدگی شعر او را تا این حد صریح نمایان نمیکرد. مثل طنز پنهانی که در کلامش نهفته است:
با تمام این خورشید تابان و چراغهای فروزان
و تیرهای آتشین، باز هم تاریکی از هر طرف
به من حمله کرده است
کدامیک پیش از دیگری مرا از پای میاندازد
شعر
تئاتر
روزنامهنگاری
عشق
آزادی
عدالت
یا نان
من که نمیتوانم هیچ کدام را ترجیح دهم
***
اسبی عجیب با عینک طبی، روی دوپای عقب خود
ایستاده و با عابران دست میدهد …
شعر الماغوط همه ویژگیهای شعر جاهلی تا شعر متنبی تا شعر امروز و آوانگارد عرب را در خود پنهان کرده است. زبانی با خلقتهای بدوی صریح، آزرده و بران که گیرایی خاص خود را دارد. آنچه این خصلت را در شعر محمد الماغوط ممتاز میکند، دایره شگفتانگیز واژگان و تسلط او بر امکان جان دادن و دمیدن روح شاعرانهها در کلمات است همانگونه که خود نیز در اینباره چنین گفته است:
«در نوشتههای من مرزی وجود ندارد. من فقط مینویسم. گاهی این نوشتهها شعر میشود و گاهی هم مقاله؛ برای من همه چیز موادی برای نوشتن محسوب میشود حتی آب دهان. اما تو باید بدانی چطور و روی چه کسی آب دهان بیندازی! هر کلمهای میتواند شاعرانه باشد فقط باید در جایگاه خودش قرار گیرد.»
شعر محمدالماغوط، شعر عشقی دردمندانه است. این عشق پنهان شده در وادی اعتراض به اندوهی بزرگ در سرتاسر کلماتش به وضوح نمایان میشود او اعتراض خود را در لایهای از حسرت و بیخیالی چنان پنهان میکند و چنان طنزآمیز نشتر به روح مخاطب میزند که حرفهای همه سالهای خاکستر و خون و غربت را به تمامی بیآنکه از آن سخنی گفته باشد در شریانش میریزد:
هر وقت حرفی تازه مینویسم
پیش رویم پنجرهای تازه باز میشود
تا جایی که انگار زیر آسمان نشستهام
اما مشکل آنجاست که همیشه
دستم روی دلم است
هر وقت نوشتنم قطع میشود
پنجرهها میمیرند
و همه چیز میمیرد
لذا قبل از نوشیدن مینویسم
و قبل از غذا خوردن
قبل از رسیدن به عصر
قبل از گریه مینویسم
و قبل از نماز
و هیچ کلمهای ندارم
که قابل استفاده نباشد
همه آماده به خدمتاند
مثل زمانی که بسیج عمومی اعلام میشود
زیرا همه چیز من
مورد تهدید واقع است
وطن دوستیام، عرب بودنم، کودکیام، جوانیام
قلمم، زبانم و نوشتنم
و همیشه هم
دربارهی عشق، وطن، آزادی و همه چیز
حرفهای تازه دارم
اما نمیتوانم از آن استفاده کنم
زیرا غول بیابانی وطنم
اجازه نمیدهد چیزی بنویسم
مگر درباره جادو و جنبل
و نوشتن وردهایی روی تخم مرغ آب پز
برای معالجه گلودرد و سرفه بچهها
مثل هر ملای بیسوادی
در روستاهای دور دست…
شعر الماغوط شعر امروز است، با زبانی مدرن که ریشه در شعر کلاسیک عرب دارد. الماغوط از تمام ظرفیتهای پیش از خودش بهره برده است. شاعری که در ایران متأسفانه کمتر شناخته شده است. کتاب «بدوی سرخپوست» مجموعه شعری بسیار ارزشمند و گرانسنگ، که توسط انتشارات نگاه و با ترجمه بینظیر مترجم و شاعر نام آشنای روزگار ما، موسی بیدج، به ادبیات ایران معرفی شده است. در این کتاب علاوه بر سرودهها، زندگینامه جذاب و مصاحبهای زیبا با شاعر نیز به شیوایی نشسته است. این کتاب فصل درخشانی از ادبیات جهان عرب را در خود گنجانده است. فصلی که میتواند راهگشای شاعران در نگاهی جدیتر به جهان ادبیات، به ویژه شعر عرب باشد. |