پرسه در میان کوچه ابرهای گمشده

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-حمید بابایی: کورش اسدی در زندگی نه چندان بلند خود، چهار مجوعه داستان و یک رمان خلق کرد. این نوشتار قصد ورود به تمامی آثار این نویسنده را ندارد و فقط تمرکز بر روی رمان «کوچه ابرهای گمشده» دارد. البته نمی‌توان نویسنده را صرفا در یک اثر خود دید، خصوصا در مورد نویسنده‌ای که هر یک از آثارش گویی خشتی است بر اثر قبلی.

«کوچه ابرهای گمشده» روایتی است از زندگی فردی به نام «کارون» که بعد از جنگ روانه شهر تهران می‌شود و در آنجا با دختری به نام «پریا» آشنا می‌شود. این آشنایی و حرفه‌ای که «کارون» دارد (کتاب فروش) سرآغاز داستان‌های خاصی می‌شود.
هرگونه خلاصه کردن و طرح قصه دادن از این رمان به نظر مشکل می‌رسد. این امر را می‌توان در رویکرد مدرن آن دید. درواقع وقتی با آثار اینچنینی روبرو می‌شویم داستان از هرگونه خلاصه شدن می‌گریزد. این امر از ویژگی‌های داستان‌های مدرن است که در این کار دیده می‌شود.

اما شاید مهم‌ترین ویژگی داستان‌های کورش اسدی را می‌توان نثر او دانست. نثری خاص که گاهی به شعر پهلو می‌زند. این مشخصه در تمامی آثار او وجود دارد و در این رمان پا را فراتر نیز می‌گذارد و جزء لاینفک اثر می‌شود. اما سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا رمان نیاز به چنین زبانی دارد؟ لازم است اینجا میان زبان و نثر تفکیک قائل شویم و به این نکته اشاره کنم که منظور از زبان داستان همه  عناصر جزئی و کلی اثر ادبی از دیالوگ تا روایت راوی را شامل می‌شود که اتمسفری خاص در دل اثر ایجاد می‌کند.

به طور مثال «برهنگی موزاییک های کف آشپزخانه وقیح بود _ مثل خودش. مثل بیداری ناگهانی.» (ص ۷۳). استفاده از چنین تعابیری گویی خط میان شعر و داستان را کمرنگ می‌کند. از این رو می‌توان اسدی را پیرو کسانی که به زبان و برجسته‌سازی زبان اهمیت می‌دهند و زیر مجموعه این نویسندگان دانست. اما کار به همین جا ختم نمی‌شود و این تنیدگی زبان با ذهنیت راوی در جای جای رمان خود را نشان می‌دهد. آشفتگی‌ای که در نثر گاهی اوقات ایجاد می‌شود و دریچه‌ای که او از آن به جهان نگاه می‌کند. این آشفتگی زبانی بر آمده از وضعیت خاص راوی است. یعنی گاهگاهی که راوی مواد مخدر استعمال می‌کند، درکش نسبت به جهان گونه‌ای دیگر می‌شود.

«پفی دود را داد بیرون. گاز را بست و بست و سوخته را کنار گذاشت. خیره شد به پنجره و خیره فکر کرد به خوانده ها یک شاخ نازک از درخت کنار پنجره خود را کشیده بود به این سمت. خشک بود و زبر و زمخت_ خوراک زخم»(ص ۷۹ )

این بازی با واژه‌ها و رویکرد خاص نویسنده به نثر را می‌توان از حال و هوای راوی نیز دریافت. به نظر می‌رسد در این حوزه نویسنده کاملا دقیق عمل کرده است. در دل رمان کارون کاغذهایی را می‌یابد که آنها خود روایتی هستند از مثلثی عشقی که بین یک زن و دو مرد وجود دارد. نویسنده با هوشمندی سویه روایت را به گونه‌ای چرخانده است که با روایت های معمول متفاوت باشد. این تغییر سویه اگرچه در ادبیات جهان معمول است اما در ادبیات ایران و داستان‌نویسی نوین ما جزو کارهای نخستین محسوب می‌شود.

یکی از عناصر اصلی رمان «کوچه ابرهای گمشده» این همانی میان شخصیت‌های مختلف است. درواقع نویسنده میان چند شخصیت این همانی ایجاد می‌کند و رابطه‌ای متناظر و دو به دو میان این افراد ایجاد می‌شود درواقع میان روایت «شیده» از داستان خود و دوستی که او تعریف می‌کند و «پریای» داستان «کارون» این همانی صورت می‌گیرد. نویسنده البته سعی می‌کند این رابطه نظیر به نظیر در هاله‌ای از ابهام صورت بگیرد و در نهایت جواب قطعی را نمی‌دهد. همین امر در مورد رابطه میان «معلم» روایت «شیده» و «ممشاد» صورت می‌گیرد. درواقع این حربه برای گسترش داستان و رمان به خوبی عمل می کند و در نهایت نیز داستان در فضایی معلق میان این دو با پایان بندی خاص نویسنده به اتمام می‌رسد.

همین رویکرد و این همانی در مورد داستانی که «کارون» می‌خواند نیز وجود دارد. در واقع «کارون» با پیدا کردن این برگه ها و خواندن آنها در دل داستان بخشی از روایت کار را جلو می‌برد. این مستمسک در دل روایت خاص اثر توجیه پذیر است. حال نوع روایت را می توان مورد بررسی قرار داد. روایت «کوچه ابرهای گمشده» نه روایتی خطی است که جلو برود و نه صرفن روایتی مدور است. به واقع می‌توان گفت داستان حول شخصیت «کارون» معنا می‌یابد، به این معنا که «کارون» محوریت اصلی روایتی می‌شود که خود شاید ناخواسته در دل آن قرار گرفته است. به این صورت که روایت نه در محور طولی که در عرض نیز توامان گسترش مییابد. در واقع گویی روایت دایره‌ای است به مرکزیت «کارون» که در حال بزرگ شدن است. این رشد و نمو داستانی باعث می‌شود ابعاد مختلف شخصیت‌های داستان با یک کانون داستانی یعنی شخصیت اصلی معنا پیدا کنند و جلو بروند.

از این منظر می‌توان گفت که تمامی ابعاد و لایه‌های تاریخی اجتماعی رمان در رادار این اثر قرار می‌گیرد و چیزی نیست که از آن بتوان گریزی داشت. این ابعاد تاریخی و داستانی چنان در هم تنیده شده‌اند که اگرچه از شهر یادی نمی‌شود ولی می‌توان مفهوم شهر را با این تنیدگی شخصیت‌های مختلف در کنار هم درک کرد. این رویکرد روایی باعث شده که رمان بتواند ابعاد مختلف تاریخی مانند: انقلاب، حوادث ۶۸ ، جنگ و کوی دانشگاه را در بر بگیرد. به نظر می‌رسد تنها راه بیان این موارد استفاده از همین فرم روایی است. در واقع نویسنده شخصیت «کارون» را محور قرار می‌دهد و حال افرادی که هر کدام در دل روایت با یکی از این مسائل درگیر هستند در مواجهه با «کارون» قرار می گیرند. این روایت در روایت با کانون مرکزی باعث می‌شود که داستان دچار فروپاشی نشود.

جنگ به عنوان یکی از عناصر اجتماعی در این داستان حضور دارد. «کارون» به واسطه جنگ آواره شده است و به عنوان مهاجر وارد شهر دیگر می شود. جنگ فقط یک مفهوم ساده نیست که در داستان نقشی حاشیه‌ای داشته باشد. درواقع خود موتیفی از داستان می شود و شخصیت اصلی همواره گویی در حال فرار از جنگ‌هایی است که در کنارش رخ می‌دهد. در واقع استراتژی «کارون» در مواجهه با جنگ همواره نوعی گریز است. در مقابل او شخصیت «پریا» همواره جنگ را بر می‌گزیند و نقش چریکی فدایی را دارد. حتی «کارون» در صحنه پایانی رمان نیز گریز را انتخاب می کند.

در واقع نویسنده جنگ را به حوادث ابتدایی انقلاب پیوند می زند، این پیوند نیز با رویکرد ساده ای صورت می پذیرد که به راحتی قابل درک از سوی مخاطب است. انتخاب شغل کتابفروش برای کارون توجیه کننده حضور او در میدانی است (میدان انقلاب) که یکی از مهمترین اماکن رخ دادن حوادث مختلف است. نویسنده با هوشمندی کارون را در میانه این حوادث می افکند و در خلال این مباحث است که داستان شکل می گیرد. با توجه به نکاتی که ذکر شد به نظر می‌رسد رمان «کوچه ابرهای گمشده» از نظر ساخت رمانی قابل قبول است، اگرچه به نظر می‌رسد رمان در سطح اول خود اثری با سویه‌های اجتماعی و نقد گفتمان غالب است،اما شاید بتوان از دریچه‌ای دیگر اثر را نه تنها سیاسی بلکه ضدسیاسی نیز دید. در واقع مهم‌ترین پاشنه آشیل رمان را شاید بتوان در پایان بندی آن دید، زمانی که «کارون» به همراه «سارا» ( دختر کم سن و سال همسایه که او را برای میهمانی همراه کرده است) وارد خانه «ممشاد» می‌شود و ما منتظر نوعی تقابل میان این دو هستیم چه صورت می‌گیرد؟

در واقع هنگامی که «کارون» می فهمد «ممشاد» چه کسی است و چه کاری انجام داده است، چه حرکتی می کند؟ هنگامی که زنی را می بیند که خود را به آتش کشیده است چه می کند؟ می گریزد. یعنی هر چه دارد را می‌گذارد و فرار می کند. حالا این مسئله را می توان به مفهومی در دل اثر بسط داد. درواقع گویی در این داستان مفهومی به صورت ضمنی به مخاطب القا می شود و آن هم گریز در مواجهه با امر قدرت است. این که ما در برخورد با این مسئله هیچ قدرتی نداریم و در نهایت باید فرار کنیم.

از این رو می‌توان گفت که رمان «کوچه ابرهای گمشده» نه بر قدرت که با قدرت همراه است. حتی می‌توانیم این جمله را به این گونه قرائت کنیم که ما را با جهان بیرون چه کار، سرمان به کار خودمان باشد و راه خودمان را برویم. سرنوشت تمامی شخصیت های رمان هم به گونه ای تایید همین مسئله است، تمامی شخصیت های مبارز به نوعی یا ازمیان می‌روند و یا دارای سرنوشت شومی هستند. تنها کسانی که مصالحه می‌کنند و یا در دل مبارزه خیانت می‌کنند دارای سرنوشت مطبوعی هستند.

اعدام «پریا»، یا سرنوشت نامعلوم «شیده». در مقابل آن وضعیت خوب «ممشاد» و صحنه ی پایانی که از او ترسیم می‌شود در حال رقصیدن و رقص دادن همه است. ((ممشاد داشت سارا را دور خود می‌گرداند. شیده پس کجاست؟ معامله کی تمام شد؟ کجا رفته بود زنی که یک لحظه هم ممشاد ازش چشم بر نمی داشت؟ممشاد بود؟ممشاد بود. همیشه ممشاد است.همیشه ممشاد است. با سارا می رقصید پشت پنجره.)) (ص۳۰۹).

«ممشاد» که با قدرت سازش کرده است به هر چه خواسته رسیده و این مفهوم تلویحی در اثر وجود دارد که سازش کاری، راه رسیدن به همه چیز است، حتی نسل جدید که «سارا» آن را نمایندگی می کند هم در دامان همین «ممشاد» است و در آغوش او افتاده است. مبارزه محکوم و در نهایت تصویرگر سرنوشتی تلخ و شوم است.  چرا رمان به این سمت حرکت می‌کند؟ در واقع رمان پاسخ مشخصی به این مسئله نمی‌دهد، شاید بتوان رمان را نماینده مبارزین دهه شصتی دانست که اکنون اکثر آنها سرخورده‌اند و رمان زبان دل آنهاست. رمانی که با شاعرانگی‌اش و رویکرد ظاهری سیاسی‌اش خود تصویرگر نسلی است که تمام آرمان هایش را از دست رفته می‌بیند. و حالا گویی چاره‌ای جز گریز نمی‌بیند آن هم در یکی از پر تلاطم‌ترین زمان‌های تاریخ معاصر.

«کوچه ابرهای گمشده» روایتی است از این نسل، مانند ابرهای سرگردانی که گویی جایی جز گریز از این بلاد را ندارند. مانند خود کورش اسدی که گویی چاره را در گریزی نابهنگام دید.
 

این مطالب را به اشتراک بگذارید: