سعدی در اوج عشق‌ورزی، شوخ‌طبعی را از یاد نمی‌برد

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، بیست و هفتمین نشست از سلسله‌نشست‌های «بر خوان سعدی» توسط انجمن فرهنگ و ادب شیراز و با همکاری سازمان اسناد و کتابخانه ملی مرکز فارس و مرکز سعدی شناسی در سرای سخن سازمان اسناد و کتابخانه ملی مرکز فارس برگزار شد.
 
در این نشست سعدی احمد اکبرپور؛ نویسنده و عضو  شورای کتاب کودک و انجمن نویسندگان کودک و نوجوان پیرامون پارادوکس طنز و تغزلسعدی سخن گفت. او در بخشی از سخنان خود گفت: سعدی، در اوج عشق‌ورزی و تغزل نیم‌نگاهی به طنز دارد و شوخ‌اندیشی و شوخ‌طبعی را از یاد نمی‌برد. معمولا فضا و حال و هوای تغزل چنان قداستی به معشوق می‌دهد و او را در هاله‌ای اثیری فرو می‌برد که جز اظهار ارادت و سرسپردگی و تضرع جایی برای اظهار وجود و فردیت به عاشق بخت برگشته نمی‌دهد. در چنین فضای غالب و به رسمیت شناخته‌ای، شوخ‌طبعی و طنز در ساحت بلند معشوق مانند راه رفتن بر روی کمر مار است و به قول معروف بگیر نگیر دارد؛ ولی سعدی در بسیاری از موارد از پس آن به خوبی بر می‌آید. در واقع شیخ اجل، فضا و اتمسفر غزل را از یقین و قطعیت وابستگی و سرسپردگی محض به معشوق خارج می‌کند تا عشق‌ورزی‌ها تداعی دریوزگی محبت را نکند و باعث سرافکندگی شاعر ـ عاشق ـ نشود؛ چنانکه مثلا: باري غرور از سر بنه و انصاف درد من بده/  اي باغ شفتالو و به ما نيز هم بد نيستيم و یا: سعدی گر آن زیبا قرین بگزید بر ما همنشین / گو هر که خواهی برگزین ما نیز هم بد نیستیم؛ و یا این همه دلربایی را خارج از اراده قلم خود نمی‌داند و عشق‌ورزی به آفرینش‌های خلاقانه‌اش را به مخاطب یادآوری می‌کند.
 
اکبرپور در ادامه افزود: در واقع سعدی در غالب وضعیت‌ها نیاز به معشوق بیرونی را کمرنگ می‌کند و به ستایش از معشوقی می‌پردازد که بخش عمده صفات او از دل تخیل شاعر شکل گرفته است. اگر معشوق بیرونی و خارج از اراده قلم نیز به پست شیخ ما بخورد، احترام او را دارد و کمر به خدمت او خواهد بست، اما او همیشه احتیاط‌های لازم را می‌کند تا یک وقت خدای نکرده معشوق از سروده‌های او احساس خواری و خفت و منت‌کشی شاعر را نداشته باشد: سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد /به چنین زیور معنی که تو می‌آرایی.
 
وی در ادامه گفت: سعدی در جای‌جای غزل‌ها موقعیت ادبی و استعدادهای شاعرانه‌اش را به گونه‌ای به رخ معشوق می‌کشد تا کفه ترازو در حالت تعادل قرار بگیرد، تا اگر طلب عشقی می‌کند، به شکل دریوزگی گدایان سرافکنده نباشد: بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس/ حد همین است سخندانی و زیبایی را ؛ هم چنین: موضعي در همه آفاق ندانم امروز/ کز حديث من و حسن تو خبر مي‌نرود؛ و : حسن تو نادر است در این عهد و شعر من/ من چشم بر تو و همگان گوش بر منند؛ و : هرکس به زمان خویشتن بود /من سعدی آخرالزمانم.
 
این نویسنده معاصر در ادامه گفت: در فضا و وضعیت شوخ طبعانه است که مخاطب با لبخندی بر لب می‌پذیرد که شاعر در عالم پس از مرگ، دل‌مشغول وضعیت قاتلش باشد و برای ایشان طومار جمع کند و رضایت خود و بقیه را از مرگشان به دادگاه اعلام کند: گر خون من و جمله عالم تو بریزی /اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست. در فضای غالب تغزل، معمولا عاشقی دردمند و غالبا هجران‌زده را داریم و معشوقه‌ای ستمگر و کافرکیش. در چنین مواردی شاعر حاضر است که تمامت عمر را در هوا و خیال معشوق سیر کند و انگار که به دیدن جسمانی او هیچ نیازی نیست. سعدی هر چند کاملاً از این دایره تقدیر ادبی بیرون نرفته است،  اما با تمهیداتی آن را کمرنگ کرده است و در غالب اشعار حضور فیزیکی معشوق و احیانا بدخلقی‌هایش را به دوری و هجران رمانتیک ترجیح می‌دهد: بگذار تا مقابل روي تو بگذريم/ دزديده در شمايل خوب تو بنگريم /شوق است در جدایی و جور است در نظر/هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم. و یا : سخن سر به مهر دوست به دوست /حیف باشد به ترجمان گفتن.
 
اکبرپور هم‌چنین افزود: و با شوخ‌طبعی نمکینش حتی در مقابل یاوه‌گویی و دشنام‌سرایی معشوق حاضر به دل کندن از او نیست و وصل پر دردسر را به هجران آه کشان و پرسوز و گداز ترجیح می‌دهد. سعدی عشق را از آسمان‌های صاف و آبی به زمین پر از چاله و چوله و خاکستری می‌کشاند و با دیالوگ‌های نمکین سعی می‌کند کارش را پیش ببرد: دل بردی و تن زدی همین بود/ من با تو بسی شمار دارم/ دشنام همی دهی به سعدی/ من با دو لب تو کار دارم. در این چالش شوخ‌طبعانه است که شاعر به قول سیاسی کارها، تهدید را به فرصت تبدیل می‌کند و از تیررس دشنام‌ها می‌گریزد. به تعبیر فرهنگ عامه، سعدی در بسیاری از اشعار با دست پس می‌زند و با پا پیش می‌کشد.شیخ اجل برخلاف مقام و موقعیت بیرونی‌اش در هنگام تغزل ابا ندارد که از دایره سنت و حتی شرع پا فراتر بگذارد و بقیه شیوخ را برنجاند وعبایش را بدرند و جایگاهش را مخدوش کنند. سعدی در اینجا انگار به مرزهای نامحدود و بی‌کران غزل و تغزل پی برده است وگرنه در بوستان و گلستان نقش معلم و راهبری را دارد که اقتدار کلامش هر شاگرد یاغی را به تادب و تمکین می‌کشاند. همین عامل سرکشی و یاغیگیری در قواعد مرسوم نکته دیگری است که می‌تواند به تعادل نگاهش به معشوق کمک کند. گاهی وسط عشق‌ورزی و تخیل یک جورهایی نرخ تعیین می‌کند و موقعیت روابطش با صاحب منصبان را به معشوق گوشزد می‌کند تا اگر این همه سخندانی و کمالات را به هیچ گرفت از دری دیگر وارد شود و خودی به معشوق نشان دهد. تو همچو صاحب دیوان مکن که سعدی را/ به یک ره از نظر خویشتن بیندازی. و شاید هم یک جورهایی تسویه حساب با دوستانش باشد: کوته‌نظران کنند و حیف است / تشبیه به سرو بوستانت….
 
 
 
این مطالب را به اشتراک بگذارید: