جوانی که تحصیل در انگلیس را فدای خدمت به سیستان کرد

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): مطهره میرشکاری: آدم‌هایی که به زندگی ما وارد می‌شوند، چه کوتاه مدت و چه بلند مدت، چه واقعی و چه مجازی، چه کاری و چه غیرکاری، همه ماموریتی نانوشته دارند و تجربه‌های خوب و بدی به ما می‌دهند، که به هیچ راه و انحاء دیگری حاصل نمی‌شود. در این میان آدم‌هایی هستند، که آشنایی با آن‌ها، فقط خیر است و برکت و تجربه‌هایی برای آدم به یادگار می‌گذراند، که اول و آخرش مثبت است و راه رشد. مثل حسین آقا، علیمرادی، موسس خیریه «دست‌یاری به دشت‌یاری».
 
با علیمرادی سال ۹۴  آشنا شدم. تقریبا همین ایام آخر پاییز بود. آن روزها  علیمرادی دانشجوی کارشناسی رشته حسابداری دانشکده مدیریت دانشگاه علامه بود و من در همان دانشگاه سال اول ارشد روزنامه‌نگاری را می‌گذراندم. خیلی نمی‌فهمیدم چه چیزی یک پسر بیست و یک یا دو ساله، تازه از انگلیس برگشته، رشته حسابداری را به کار در امور خیریه و جهادی رسانده بود؛ اما همین که مثل خیلی از جوانک‌های هم‌سن و سالش، از اوقات خوشگذرانی و لب‌ جوی و تماشای گذر عمر گذشته و به عنوان دبیر کانون خیریه دانشگاه علامه دست به هر کاری می‌زد، تا خیری به دانش‌آموز یا دانشجویی مانده از تحصیل برساند، توجه و تحسین من و خیلی از هم‌دانشگاهی‌هایم را جلب کرده بود.
 
علیمرادی را بیشتر بچه‌های دانشگاه علامه، نه به عنوان دانشجوی کارشناسی حسابداری، که با همان کارهای خیر و کمپین‌های همیشگی «#سهم-من-از-تحصیل-تو»، برای تهیه کتاب و لوازم‌تحریر برای دانش‌آموزان و دانشجویان محروم تهران و سیستان و بلوچستان، می‌شناختند. جوان پرتلاشی که به همین‌ها هم اکتفا نمی‌کرد. عشق به کار خیر و اعتلای فرهنگ او را به کیلومترها دورتر از رفاه نسبی پایتخت، در روستاهای دورافتاده سیستان و بلوچستان کشانده بود تا در قالب اردوهای جهادی به ساخت کتابخانه، مدرسه و تجهیز کتابخانه‌های روستاهای منطقه دشت‌یاری، از محروم‌ترین مناطق ایران در سیستان و بلوچستان بپردازد.
 
به واسطه تجربه کار جهادی‌ام در مناطق محروم جنوب کرمان، که شباهت بسیاری با مناطق محروم و مورد هدف کانون خیریه دانشگاه علامه طباطبایی در سیستان و بلوچستان داشت، چند باری با علیمردای به عنوان مدیر کانون و مسئول برگزاری این اردوها و ساخت‌وسازها گفت‌وگو و تبادل نظر داشتم و حتی یک بار تا مرز همراهی با گروهشان در یکی از سفرهایشان به سیستان و بلوچستان هم پیش رفتم، اما در آخر قسمت نشد، اما در تمام این برخوردها و گفت‌وگوها فقط به فکرش، هدفش و آرزوهایش برای بچه‌های محروم سیستان و بلوچستان غبطه خوردم. حتی گاه در ذهنم خودم را در مقایسه با او سرزنش می‌کردم؛ که چطور می‌شود جوانی که چند سال از من کوچک‌تر است، کارها و اهدافی دارد که من و امثال من از آن غافل و در انجام آن کاهلیم.
 

 
بعدها که از دانشگاه علامه فارغ‌التحصیل شد؛ دورادور و گاه از طریق فضای مجازی پیگیر کارهایش بودم، تا اینکه سال ۹۷ و در سی‌و‌یکمین دوره نمایشگاه بین‌‌المللی کتاب تهران، او را در حال تلاش برای ساخت نخستین کتابخانه منطقه دشتیاری ملاقات کردم. با تلاش فراوان دو غرفه کوچک در نمایشگاه گرفته بود و با دوستانش به جمع‌آوری کمک‌های مردمی برای ساخت کتابخانه برای بچه‌های دشتیاری مشغول بود، حتی برای این هدف در فضای مجازی  #با_۱۰_هزارتومان_کتابخانه_بساز را ایجاد کرده بود، که تلاش‌هایش در نهایت به جمع‌آوری ۴۰ میلیون تومان منجر شد. آن پول برای ساخت کتابخانه کفاف نمی‌داد و طرح را متوقف کرد، اما علیمردای را نه و نهایتا یک کتابخانه استاندارد و مجهز در دشتیاری ساخت. کتابخانه‌ای که از نظر امکانات با کتابخانه‌های پایتخت خیلی توفیری نداشت؛ چون علیمرادی اعتقاد داشت، بچه‌های دشتیاری چیزی از بچه‌های پایتخت کم ندارند.
 
از دوستان و آشنایانش شنیدم که امکان تحصیل در انگلیس را داشته و می‌توانسته ایران و همه آنچه که در آن داشته و نداشته را بگذارد و برود در رفاه درس بخواند و پیشرفت کند، اما نمی‌دانم در محروم‌ترین نقطه ایران، در دشتیاری چه دیده بود که عطای تحصیل در خارجه را به لقایش بخشید و سمن خیریه«دست یاری به دشتیاری» را پایه گذاشت تا ساخت مدرسه و کتابخانه برای بچه‌های دشتیاری را شروع کند. به قول خودش عزمش را جزم کرده بود که صدای دشتیاری باشد و تا حد توانش محرومیت‌زدایی آموزشی کند. می‌گفت مسیرمان کوتاه نیست و همت و امید روزافزون می‌طلبد، اما ایمان دارم دور نیست آن روزی که دیگر در ۱۰ هزار کیلومتر مربع، وسعت تحت پوشش دشتیاری، دانش‌آموزی بدون مدرسه نمی‌ماند و ترک تحصیل نمی‌کند. حتی شوق این را داشت که اگر احیانا تا پایان کارشان در دشتیاری، مکان دیگری در وطن محروم مانده باشد، به آنجا کوچ کند.
 
بعد از تشکیل سمن «دست یاری به دشتیاری»، علیمرادی بیشتر از آنکه تهران و در خدمت خانواده‌اش باشد، در سیستان و بلوچستان و منطقه دشتیاری بود. درواقع علیمرادی به  دشتیاری هجرت کرده بود و گه‌گاهی هم به تهران و خانواده‌اش سر می‌زند. هرچند که در تهران هم پیگیر کارهای اداری و مالی دشتیاری بود. البته در این میان نوعروسش هم هم‌پایش بود و او را پشتیبانی می‌کرد. علیمرادی در دشتیاری فقط مدرسه و کتابخانه نمی‌ساخت، هم اوضاع و احوال مردم منطقه را ثبت و ضبط و مخابره می‌کرد و هم با همکاری دانشجویان برتر دانشگاه‌های تهران، کلاس آمادگی کنکور برای دانش‌آموزان دشتیاری ترتیب می‌داد و بعد که در کنکور موفق می‌شدند، به اندازه یک برادر واقعی برایشان خوشحال می‌شد و اخبار قبولی‌شان را در بوق و کرنا می‌کرد. برای وضعیت بد  اینترنت منطقه، از وزیر ارتباطات سوال و با او مکاتبه می‌کرد. از وضع بد آب و بنزین در منطقه به رئیس جمهور نامه می‌نوشت. وزرا و وکلای مجلس را به منطقه می‌کشاند و مسئولین منطقه را ملزم به همراهی و همکاری می‌کرد.
 
در روزگاری که خیلی از جوانان ما ادعای فرهنگ دارند و آروغ روشنفکری دلسوزی برای ایران می‌زنند و دائم از وضعیت بد ایران شکایت می‌کنند؛ هدف علیمرادی ۲۵ ساله، آبادانی کامل ۳۴۰ مدرسه منطقه دشتیاری سیستان و بلوچستان با ۳۲ هزار دانش آموز بود و برای رسیدن به هدف هیچ‌گاه کم نگذاشت و از هیچ تلاشی دریغ نکرد؛ چنان که گاه برای خرید مصالح ارزان‌تر، تا یزد می‌رفت و برمی‌گشت. تلاش‌هایش به ثمر هم نشسته بود و تا به همین امروز بیش از ده مدرسه مجهز و تمیز به بچه‌های دشتیاری تحویل داده است. البته شمار مدرسه‌های در حال ساخت و پروژه‌های نیمه‌کاره‌اش چند برابر این مدارس است؛ اما…
 
حالا دو روز است که دیگر حسین علیمرادی، آن جوان بیست و پنج‌ساله پرتلاش و مصمم نیست…که تصادفی بی‌خبر از هدف او، در مسیر روستای پیرسهراب از توابع منطقه دشتیاری، سی‌وچندمین سفرش به سیستان و بلوچستان را به آخرین سفرش بدل کرد. آری دست یاری به دشتیاری کوتاه شد و حسرت زنده‌ماندن این بزرگ‌مرد مروج تعلیم و تربیت بر دل زندگی ماند. کاش که راهش بی‌ رهرو نماند.
 

این مطالب را به اشتراک بگذارید: