خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ـ نعمت الله فاضلی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی: این روزها کتاب «تجدد رمانتیک و علوم شاهی» نوشته رضا نجف زاده را می خوانم. این کتاب را به تازگی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم منتشرکرده است. نجف زاده نویسنده و محقق علوم سیاسی است و مسلط به اندیشه و زبان میشل فوکو. این کتاب هم روایتی کاملا فوکویی از «روابط دانش قدرت» در دوران پهلوی هاست. چندی پیش از این هم مجتبی یاور با انتشار کتاب «تبارشناسی حکمرانی و تغییر در ایران سده نوزدهم» کار نجف زاده را تا قبل از روی کار آمدن خاندان پهلوی برای ما انجام داد و خوانشی فوکویی از تاریخ معاصر ایران از زمان فتحعلی تا پهلوی را به سامان رساند.
محمد جواد کاشی و دیگران هم خوانشهایی فوکویی از ایران پساانقلاب اسلامی ارائه کردهاند. با این حساب ما تا این لحظه خودمان را در ترازوی فوکو سنجیدهایم. میزان مطالعات فوکویی در ایران بیشتر از آن است که بشود یکجا همه آنها را توضیح داد. خوانش فوکویی از ایران معاصر از جمله سکههای رایج در بازار اندیشه و تحقیقات در ایران امروز است. زبان خلاق و مهیج فوکو به دل بسیاری از ایرانیان نشسته است. لابد تناسبی میان این زبان و حال و روز ما وجود دارد که این گونه فوکویی سخن میگوییم.
نجف زاده که برنامه مفصلی برای مطالعه «زیست-قدرت ایرانی» دارد می خواهد خوانشی انتقادی از تاریخ فرهنگی ایران معاصر ارائه کند و این کتاب نخستین گزارش اوست. این مطالعه جای حرف و حدیث زیاد دارد و درباره او هم بسیار خواهند گفت. او در پوشاندن قبای فوکو بر تن «سیاست دانش» و «سیاست فرهنگی پهلویها» زیاده روی کرده و گزینشی هر چه نیاز بوده است و نظریه و زبان فوکو طلب میکرده از میان اسناد و روایتهای این دوره انتخاب کرده است. نجف زاده برخی اقتضائات تاریخی دولت ملت سازیها را نادیده گرفته است. بگذریم؛ در اینجا قصدم نقد کتاب او نیست. این کتاب خواندنی است و عبرت آموز.
سخن نجف زاده این است که «سیاستگذاری های فرهنگی آمرانه» و شاهی تمام «رژیم دانایی» پهلویها را شکل داد که در نهایت علی رغم سرمایه گذاریهای بزرگ، حکومت پهلویها نتوانست برای این رژیم ثبات و پایداری ایجاد کند. نجف زاده نشان میدهد به تعبیر خودش «راه شاهانه بی سرانجام است» (ص ۳۵).
کتاب تلاشی است برای نشان دادن «چگونگی» و «سازوکارهای» دستگاه های ایدئولوژیک دولتی برای به انقیاد درآوردن انسان ایرانی و روایتی است از این که چگونه «در دوران پهلوی، نهادهای علم و آموزش در پیوند با قدرت سیاسی قرار می گرفتند» (ص ۱۶) و در نهایت «دانش رسمی» را شکل میدادند. سخن نجف زاده با نقد مایکل اپل در کتاب «دانش رسمی» (1397) همسوست که این دانش در نهایت چالشها و بحرانهای بزرگ می آفریند.
نکته مهم این است که «دانش رسمی» را به تعبیر جمشید بهنام «تکنوکراتهای برنامه ریز» پهلویها پیش میبرند و باز به تعبیر بهنام (که در سال ها ۱۳۴۷ زمان کوتاهی دبیر شورای عالی فرهنگ و هنر شد) همین تکنوکراتها کار را چنان پیش بردند که «به مرحله بحرانی رسید».
نجف زاده میخواهد با حفاریهای مفهومی و تاریخی و به قول خودش «باستان شناسی در زمین فرهنگ ایران جدید» (18ص) نشان دهد که چگونه «کار به بحران رسید». او نشان میدهد که در این دوره دو جریان حداقل در درون حکومت پهلویها وجود داشت؛ یکی جریانی که نسبتا مستقل تر و نقادانه تر میاندیشید و اندکی واقع گراتر بود و نجف زاده پرویز ناتل خانلری را نماد آن میدانست؛ کسی که «سازمان پژوهشهای فرهنگی و علمی ایران معاصر را با نگاهی بلند مدت و با حمایت از نسل جدید پژوهشگران ایران شناسی و اسلام شناسی تحکیم می بخشید» (ص ۲۳)؛ و جریان دوم، جریانی که «علم را ایدئولوژیک میبیند» و شجاع الدین شفا («نماد مدیر فرهنگی دولتی») این جریان را پیش میبرد.
حکومت میدان را به شجاع الدینها میدهد و به خانلریها چندان وقعی نمینهند. قصه به همین سادگی است. چنین میشود که شجاع الدینها با دست کردن در چاههای نفت و تکیه بر پول های بادآورده نفتی، خیالپردازانه امیال ملکوکانه شاه شاهان را واقعی جلوه داده و هر سال نمایشهای باشکوه برگزار میکنند که گل سر سبد آنها «جشنهای دوهزار پانصد ساله» است. این جشنها، صرفا کارنوال و آئین نبودند، بلکه نمایشی از علوم شاهی هم بودند. دستاوردهای سالها تلاش و سرمایه گذاری در فرهنگستانها و دانشگاه ها و مراکز پژوهشی و بنیادها در این جشن تبلور مییافت.
در این جشنها به تعبیر نجف زاده «سمبلیسم باستان گرایانه» که «تمام ارکان نظام سیاسی» را در برگرفته بود نمایش داده شد. «علوم شاهی» وظیفهای جز تولید انبوه و نمایش انبوه این سمبولیسم باستان گرایانه بر عهده نداشت. توهم «تمدن بزرگ» و «خیال اندیشی شاهی» چشم همه از جمله محققان فاخر درباری را کورکور کرده بود. دانش رسمی «نمایش و بازسازی توهم ایدئولوژیک بود» (ص ۲۷۲). حتی علوم شاهی به سراغ سنتها هم رفتند تا نمایش باشکوهی از تاریخ ایران را برای پهلویها فراهم کنند. اما اعلیحضرت نمیدانست «استخدام سنت برای تداوم قدرت غیر دموکراتیک، خشم خداوند را در پی خواهد داشت» (ص ۲۷۳). «علوم شاهی در قالب محصولات فرماسیون تکنیکی نشر ظاهر میشدند» (ص ۲۷۶) و دستگاههای عریض و طویل برای تولید مکانیکی و تکثیر مکرر در مکرر علوم شاهی ایجاد شدند. «متون علوم شاهی مزین به تمثال همایونی» شدند و هزاران هزار دوز و کلک دیگر.
عاقبت چه شد؟ هیچ! عاقبت این شد که نه بازی حذفی زیست ـ قدرت در میان مردم بلکه حتی به میان متولیان همان علوم شاهی هم عمیقا نفوذ کرد، چنان که «خطوط گریز و مبارزه به صورت ریزوماتیک به خانه های متولیان و کارگزان زیست ـ رسمی قدرت نیز راه یافته بود و سازوبرگهای نرم و سخت حاکمیت در تولید سلطه نمیتوانست موفق باشد. زیست ـ قدرت جامعهای نمایشی ساخته بود که سرپیچی میلهای طغیان گر و حبس و تیرباران آنها را در پس تصاویر پنهان میکرد » (ص ۲۹۳ ص).
وقتی کتاب «تجدد رمانتیک و علوم شاهی» را مطالعه میکردم داستان مولانا در مثنوی برایم تداعی شد. پادشاه برای درمان کنیزک مورد علاقهاش همه طبیبان سراسر مُلک شاهی را فراخواند. طبیبان مغرور به علم خود بدون تکیه بر خداوند هم سرنگبین تجویز کردند. اما از قضا حال کنیزک به وخامت گذاشت و سرکنگبین که برای صفرا مفید بود صفرا فزود. باری، علم برای سیاست مفید است، اما مشروط به آن که در موقعیت دموکراتیک آن را بکار بندیم! والا همین علم بلای جای پادشاه میشود!
روایت پهلویها و دانش رسمی و علوم شاهی استعارهای است برای درک و دریافت موقعیت مسألهمند دانش در دوره پساانقلاب. علی قلی پور هم اخیرا در کتاب «پرورش ذوق عامه در عصر پهلوی» (1397) روایت تاریخنگارانه خواندنی از سیاستهای فرهنگی پهلویها و تلاش ناکام آنها برای از میان بردن همه سلیقهها و شکل دادن سلیقهای واحد مطابق امیال ایدئولوژی رسمی از طریق هنرها و فرهنگ را نشان میدهد. روایت قلی پور خوانش فوکویی نیست و صرفا تاریخ نگاری ایده «پرورش ذوق عامه» است و استفاده از «فرم بروکراسی برای اعمال زور مشروع دولت» های پهلوی.
نمیدانم در چهل سال بعد راویان اخبار و طوطیان شیرین گفتار چه روایتی از حال و روز ایران پساانقلاب روایت کنند، اما پیشنهاد میکنم اهل اندیشه و سیاست این کتابها را با دقت بخوانند و درس عبرت بیاموزند و مراقب شجاع الدین شفاها باشند که نوبت به خوانش فوکویی از این روزگار هم خواهم رسید! پس بهتر است از همین امروز کمی فضای نقد و آزادی اصیل و واقعی به دانشگاهها و نهادهای مولد دانش و فرهنگ اعطا کنیم تا مبادا در خیال خام و توهم ایدئولوژیک علوم شاهی سرنوشت خود و جامعه را به فنا دهیم. نمایشهای باشکوهی می توانند صفرا فزایند! این را هرگز فراموش نکنیم. لطفا. |