سینما در روایت آثار استیفن کینگ از کتاب عقب‌تر است

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)،‌ نام استیفن کینگ برای علاقه‌مندان ادبیات و سینما نامی آشناست؛ چراکه اگر هم کسی کتابی از این نویسنده نخوانده باشد، قطعا فیلمی دیده که از روی آثار او ساخته شده باشد. کینگ همیشه در راس تمام فهرست‌های مربوط به آثار مکتوب یا فیلمنامه‌های سینمایی قرار داشته است. پرفروش‌ترین جنایی‌نویس، پرفروش‌ترین نویسنده کتاب‌های نیم قرن گذشته، پرفروش‌ترین نویسنده کتاب‌های ژانر وحشت، نویسنده‌ای که بیشترین آثار سینمایی از داستان‌‌هایش اقتباس شده است، همه و همه عناوینی است که به راحتی می‌توان به این نویسنده نسبت داد. نویسنده‌ای که آثار زیادی از او به زبان فارسی ترجمه شده است و به تازگی نیز محمدعلی مهمان‌نوازان که تا به امروز بیش از ۶۰ عنوان کتاب ترجمه از او منتشر شده است، دست به ترجمه رمان «زن کُش» این نویسنده زده است. از این رو در ادامه گفت‌وگویی را با این مترجم انجام داده‌ایم که می‌خوانید.
 
کمی درباره رمان «زن کُش» توضیح دهید. گویا این داستان در گذشته در قالب یکی از داستان‌های یک مجموعه داستان منتشر شده بود و جدیدا به عنوان یک رمان مستقل در سرتاسر دنیا زیر خط چاپ رفته است.
بله همین طور است. از استیفن کینگ آثار متعددی در ایران چاپ شده و از معدود نویسندگانی است که بیش از ۷۰ درصد آثارش تبدیل به فیلم شده است. این داستان در ابتدا در دل یک مجموعه داستان به اسم «ظلمت بی‌ستاره» چاپ شد و بعد از این که در سال ۲۰۱۷ فیلم شد، به صورت مجزا درآمد و تبدیل به ناولا (رمان کوتاه) شد.
 
خیلی هم کوتاه نیست، حدود ۲۰۰ صفحه است.
بله. تعریف رمان کوتاه در غرب با رمان کوتاه در کشور ما فرق می‌کند؛ چراکه ما رمان ۲۰۰ صفحه‌ای را رمان کوتاه نمی‌دانیم؛ اما در غرب رمان زیر ۳۰۰ صفحه را رمان کوتاه می‌دانند. البته خود من خیلی به این تقسیم‌بندی‌ها اعتقادی ندارم و به نظرم رمان، رمان است و تنها بر اساس حوادث و اتفاقاتی که در دل داستان رخ می دهد، تعداد صفحات آن کم و زیاد می‌شود.
 
«ظلمت بی‌ستاره» در گذشته در ایران ترجمه شده، آیا این داستان هم در دل نسخه ترجمه آمده است؟
تا به امروز دو نفر مجموعه داستان «ظلمت بی ستاره»‌ را ترجمه کرده‌اند، اما هیچ کدام این داستان را ترجمه نکرده‌اند و به نظرم، کار منطقی و درستی انجام داده‌اند؛ چراکه کتاب سه داستان ۵۰ صفحه‌ای دارد و باید در کنار این سه داستان یک داستان ۲۰۰ صفحه‌ای بیاید که قطعا چنین اتفاقی برای خواننده ایرانی عجیب است.  در کل گنجاندن این داستان در دل یک مجموعه داستان کار سختی است و مخاطب عام وقتی یک مجموعه داستان می‌خواند انتظار ندارد که با یک داستان ۲۰۰ صفحه‌ای روبه‌رو شود. ضمن اینکه کتابی که درمی‌آمد حجیم می‌شد و باید یک مجموعه داستان ۴۰۰ صفحه‌ای عرضه می‌کردند که کمی عجیب است.
 
چه شد که به سراغ ترجمه این اثر رفتید؟
به من پیشنهاد شد که این داستان را ترجمه کنم و من هم دیدم که نویسنده این داستان استیفن کینگ
 است و از طرفی این داستان در ایران ترجمه نشده است و از  این رو قبول کردم.

 

 
همان‌طور که در صحبت‌های خود اشاره کردید در سال ۲۰۱۷ فیلمی از این کتاب به کارگردانی زک هیلدیتچ ساخته و عرضه شد؛ این فیلم چقدر به داستانی که در کتاب مطرح می‌شود، نزدیک است؟
تعریفی درباره آثار اقتباسی وجود دارد و می‌گویند که فیلم نوک نمایان کوه یخ است و کتاب کل کوه یخ؛ یعنی آنچه رو و زیر آب وجود دارد و این فرق فیلم و داستان است. من فیلم را هم نگاه کردم اما در ترجمه اثر خیلی کمکم نکرد. تنها کلیات داستان در آن لحاظ و تصویرسازی شده بود. به قدری این داستان جزئیات دارد که فیلم از بیان آن قاصر است. بعضی از نویسنده‌ها مثل ناباکوف، فوئنتس و استیفن کینگ، نویسندگانی هستند که فیلم از پس داستان‌های آنها برنمی‌آید. این گونه نویسندگان به قدری بازی‌های ذهنی و کلامی دارند که سخت می‌شود به تصویر کشید. برای مثال در همین کتاب «زن کُش» به قدری بازی‌های کلامی وجود دارد که هیچ کدام در فیلم نمایان نیست. تبدیل این بازی‌های زبانی به دیالوگ و فیلم کار سخت و دشواری است.
 
شما معتقدید که فیلم ساختن از روی آثار استیفن کینگ کار دشواری است؛ چراکه آثار او پر از بازی‌های زبانی است؛ بدون شک چنین ویژگی کار را برای مترجم اثر نیز سخت می‌کند. ترجمه این اثر کار دشواری بود؟
فکر می‌کنم پاسخ به این سوال کار سخت‌تری است. این شصت و دومین کتابی است که من ترجمه کرده‌ام اما نخستین بار است که به سراغ این نویسنده می‌روم. واقعیت این است که روال منطقی داستان و خطی بودن اتفاقات کمی به ترجمه کمک می‌کند؛ چراکه ما با یک رمان سورئال یا فلش بک‌دار طرف نیستیم. بخاطر همین در ترجمه به مترجم کمک می‌شود و مترجم از داستان و زمان جا نمی‌ماند و دچار تناقض نمی‌شود.
 
شما بعد از ترجمه ۶۰ عنوان کتاب به سراغ استیفن کینگ رفتید و به خوبی می‌دانید که او یکی از پرفروش‌ترین نویسندگان جهان است. چه ویژگی‌ای در آثار این نویسنده وجود دارد که در آثار سایر نویسندگان نیست و باعث استقبال بی‌نظیر از آثار او شده است؟
استیفن کینگ یک سبک رئالی دارد که مخصوص خودش است. او در این سبک از نشان دادن حقیقت‌ها و سیاهی‌ها هیچ ابایی ندارد. برخی نویسندگان حد تعیین می‌کنند و تا یک جایی پیش می‌روند؛ اما استیفن کینگ یک نویسنده جزئی‌نگر است و برای نشان دادن یک قتل به وضوح و بدون مانع به بیان جزئیات می‌پردازد، او درست مثل تارانتینو سینماست. تارانتینو می‌گوید فیلمی که در آن خون نباشد، فیلم نیست و من فکر می‌کنم که استیفن کینگ نیز چنین نظری دارد. استیفن کینگ می‌گوید این صحنه قتل است و باید به شکل واقعی قتل صورت بگیرد و خواننده باید این صحنه را با پوست و گوشت‌اش احساس و آن را باور کند. با این حال به نظر من آن فیلمی که از روی آثار استیفن کینگ ساخته می‌شود با اعتقادات او ناسازگار دارد و سیاهی‌ها را به شکل واقعی نشان نمی‌دهد و به همین دلیل می‌گویم فیلم‌هایی که از آثار او ساخته می‌شود از آثار او دور است. سینما یک سری محدودیت‌هایی دارد که نمی‌تواند بعضی صحنه‌ها را نشان دهد اما استیفن کینگ این صحنه‌ها را در نوشته‌هایش نشان می دهد. شما به آثاری مثل «مه» یا «قبرستان حیوانات خانگی» نگاه کنید، او هیچ ابایی ندارد تا اینکه زجرکش شدن یک انسان را نشان دهد.
 
این ویژگی خوب است یا بد؟
من نمی‌گویم این ویژگی خوب است یا بد و می‌خواهم درباره سبک او صحبت کنم. استیفن کینگ در داستان‌پردازی یک استاد به تمام معناست. یعنی اصلا نمی‌گذارد که مخاطب یک قدم از او جلو بیفتد و داستان را حدس بزند و تصوراتش به حقیقت بپیوندد. او مسیری را در پیش می‌گیرد که خواننده فقط مجبور است، آن را دنبال کند و نمی‌تواند پیش پیش حدس بزند که چه اتفاقی رخ می‌دهد. شما به فیلم «رستگاری در شاوشنگ» دقت کنید که یکی از مطرح‌ترین فیلم‌های جهان است و منتقدان بزرگی آن را یک شاهکار می‌دانند، به نظر من تنها ۴۰ درصد قدرت کتاب در این فیلم آمده است و ۶۰ درصد این اثر در کلمات نهفته است. واقعا از آثار این نویسنده نمی‌شود فیلم ساخت. نویسندگان دیگر در بسیاری از مواقع تصویرسازی‌های سینمایی دارند اما او این گونه نیست و به قدری جذاب و تاثیرگذار می‌نویسد که فیلمسازان نمی‌توانند به سمت آثار او نروند.
 
چه اتفاقی رخ می‌دهد که این همه فیلم از روی آثار او می‌سازند و به نوعی رکورددار است؟
 سینما مجبور است که برای مخاطب عام به دنبال آثار رئال برود. آثار سورئال، مدرن و پست مدرن برای مخاطب عام جواب نمی‌دهد. البته ما کارگردان‌های بسیار بزرگی داریم که آثار پست مدرن یا سورئال می‌سازند که مخاطب خاص خودشان را دارند. ما یک روایت حقیقی از استیفن کینگ می‌بینیم که تمام چفت و بست داستان درست است و هیچ گونه حفره‌ای ندارد و جان می‌دهد برای سینمایی شدن اما واقعیت این است که سینما از کتاب برای روایت داستان عقب‌تر است. حتا ما چیزی که در هری‌پاتر می‌خوانیم با آن چیزی که در فیلم با آنها همه هزینه می‌بینیم، متفاوت است. این نظر شخصی من نیست و خیلی‌ها به این موضوع معتقد هستند.
 

این داستان در تمام دنیا با عنوان «1922» شناخته شده است اما شما نام آن را به «زن کُش» تغییر دادید؛ دلیل این تغییر نام چه بود؟
دو سه تا کتاب در بازار داریم که نام آنها نام سال است و اکثرا معروف هم هستند. مثل «1984». از این رو به نظرم آمد که بهتره یک اسم متشکل از حروف بگذاریم. صادقانه این است که اسم خوبی نداشت و این ذهنیت را ایجاد می‌کرد که اثر قدیمی است و از زمانش گذشته است. این اسم هم پیشنهاد دوستان بود و من واقعا آن را انتخاب نکردم.
 
با این حال نام «1922» را نیز روی جلد آورده‌اید؟
بله آمده است؛ اما آن موضوع به هنر طراح اثر برمی‌گردد.
 
نظر شما نه به عنوان مترجم اثر بلکه به عنوان یک مخاطب ادبیات نسبت به رمان «زن کُش» چیست؟
امیدوارم که مخاطبان ادبیات، کتاب را بخوانند و از آن خوششان بیاید. به نظر من این اثر از نظر ادبی کار بسیار قوی و خوبی است. به شخصه خیلی از استیفن کینگ و نویسندگانی که این گونه می‌نویسند، کتاب خوانده‌ام و از آنها خوشم آمده است اما این کار واقعا بی‌نظیر است. در نگاه اول به نظر نمی‌آید که چنین اثری باشد اما هرچه جلوتر می‌رویم متوجه نگاه ویژه کینگ می‌شویم. وقتی به صفحه ۱۰۰ این کتاب می‌رسیم تازه می‌فهمیم که نویسنده چقدر تمهیدات را درست دیده و همه چیز را درست جلو برده است. چیزی که استیفن کینگ در صفحه ۵ می‌آورد یک پل است برای رسیدن به اتفاقی که در صفحه ۱۵۰ اتفاق می‌افتد و ایجاد چنین ارتباط‌هایی کار آسانی نیست. به اعتقاد من این کتاب یک کلاس درس ادبی است و کسانی که می‌خواهند چهارچوب‌های کلی داستان را بشناسند، می‌توانند این کتاب را بخوانند و لذت ببرند و بیاموزند. من به عنوان مترجم اثر نظر نمی‌دهم و به عنوان یک مخاطب می‌گویم که از خواندن این رمان واقعا لذت بردم؛ چراکه «1922» یا «زن کُش» داستانی است که حفره ندارد و نمی‌توان از آن ایراد گرفت.
 
به عنوان آخرین سوال از استیفن کینگ و آثارش فاصله بگیرم و به سراغ علاقه مخاطب و ارتباط برقرار کردند با این ژانر برویم. چرا ما در ژانر وحشت، هیجان و خیال‌انگیز ضعیف هستیم و آثار موفقی نداریم؟
این ژانری که استیفن کینگ دارد، ژانری است که ما اصلا در ایران نداریم. یک چیزی است که ما به آن تریلر می‌گوییم و تعریفش خیلی سخت است. ما ژانر ترسناک و ژانر هیجان داریم؛ اما کار استیفن کینگ بین این دو است. استیفن کینگ اثر وحشتناکی خلق نمی‌کند، اثری خلق می‌کند که اضطراب ایجاد می‌کند. ما این ژانر را در ایران نداریم و تعریف نشده است. یعنی قدم زدن بین مرز جنایت و وحشت، در حالی که هیچ کدام نیست. حالا شاید در یک فیلمی مثل شاینینگ به آن وحشت نزدیک‌تر می‌شویم اما بازهم این فیلم در سینمای وحشت جای نمی‌گیرد. ما نمی‌توانیم «رستگاری در شائوشنگ» را کنار فیلم «رینگ» بگذاریم. به همین دلیل ژانری است که برای ما تعریف نشده است. ما نویسندگانی می‌خواهیم که ایجاد اضطراب کنند اما به شکل برجسته به وحشتناک شدن اثر نزدیک نشوند. ما نویسندگان زیادی داریم که ترسناک می نویسند خیلی فیلمساز هم داریم که کارهای ترسناک می‌سازند؛ اما ژانر تریلر را در کشور نداریم و مخاطب هم آن را نمی‌شناسد. چون در ادبیات و سینمای ما نیست؛ هر کسی هم که به آن سمت رفته به طرفی متمایل شده و در حقیقت اشتباه رفته است و تعادل را نمی‌تواند حفظ کند. البته این ضعف ما نیست و باید بگوییم که استیفن کینگ شیوه خودش را دارد که در ادبیات و سینمای غرب هم کم می‌بینیم. افرادی را که در این مسیر وارد شوند و این تعادل را حفظ کنند. به خاطر همین است که وقتی نویسنده ای در این ژانر موفق است، این همه فیلم از روی آثارش می‌سازند.

این مطالب را به اشتراک بگذارید: